نوشته: پوران لشینی ابیان
بربادرفته نهتنها داستانی عاشقانه ازمارگارِت میچِل است بلکه او با آفرینش اِسکارلِت اوهارا شهامت زنده ماندن و تلاش برای بقا را به جامعهای افسرده تقدیم کرد. درونمایهی اصلی کتاب به استناد نویسنده «بقا» و «زنده ماندن» بود؛ وی باور داشت که داستان هیچ درونمایهی عاشقانهای ندارد. به همین دلیل مهم نیز بر باد رفته تبدیل به بخشی از فرهنگ نوسازی میشود که هنوز هم تأثیرگذار است.
مردم این کتاب را میخریدند چون دنبال دلیلی برای «ماندن» و «امیدواری» میگشتند. جملهی «او زیبا نبود.» آغاز جادوییِ کتاب را رقم میزد و همه میخواستند ادامهی ماجرا را نیز بدانند. اینکه چرا بعضی افراد حتی پس از هر فاجعه و مصیبتی همچنان شهامت بقا درشان موج میزند مهمترین دلیل نویسنده در آفرینش چنین شاهکاری بوده است. او نام کتابش را ازشعر معروف ارنست دوسون[۱] میگیرد: «سینارا، من خیلی چیزها را فراموش کردهام! همهچیز بر باد رفته است!»
مارگارِت میچِل در گفتوگویش با مدورا پرکرسون[۲] میگوید:
«این ویژگی انسانی همیشه برای من جالب توجه بوده است، اینکه مردم یک جامعه چهطور از پس مشکلات تورم، فقر، بیکاری و هراس اجتماعی برمیآیند در تمام دورههای تاریخی از روم باستان گرفته تا امروز وجود داشته و دارد اما بسیاری از مردم در همین دگرگونیهای اجتماعی له میشوند، درحالیکه شماری دیگر با شرایط سخت کنار میآیند و پیروزمندانه رشد میکنند.»
پذیرش سختیها وتلاش او برای یافتن راه نجات و سرسختی در ساخت جهانی تازه ویژگی یکتا و درخشان اِسکارلِت اوهارا است. حس تعهد به خانواده و گذشت از تمایلات شخصی در جهت نگهداشت سرپناهی برای خانواده در سطرسطر این کتاب ب چشم میخورد. مارگارت میچِل دو زن را در این اثر خود میآفریند:اِسکارلِت و مِلانی. اِسکارلِت که ذکاوت او در تصمیمگیری و پذیرش شرایط هرچند ناخوشایند و سخت از او چهرهای استثنایی و یا بهروایت خواننده سرد و بیحس میسازد و این ویژگیِ بازسازی و رشد در شرایط سخت از ذکاوت و نوآوری شخصی ناشی میشود که مارگارِت دو شخصیت اِسکارلِت و مِلانی را از آن آفریده است. اِسکارلِت در آغاز هجدهسالگی میفهمد که بهعنوان زنی بیوه با مرگ نامزدش، هِنری، یک زندگی جسمانی و عاشقانه و همآهنگ با فرهنگ روزِ آتلانتا «برایش ممنوع است.» او همچنان به فردا میاندیشد تا محکم بایستد و این سنت اجتماعی را به چالش میکشاند.
درصفحات پایانی، اِسکارلِت خسته و گیج بهدنبال راه امیدی برای بقا میگردد و آن هم بازگشت به تاراست، جایی که دایه نماد خِرَد و پشتیبانی برای «ماندن» که در دنیایی فروریخته همیشه منتظرش بوده است. زمانی که اِسکارلِت عواطف عاشقانهاش ناگهان متوجه رت میشود اما او تمایلی در خود برای پاسخگویی به او نمییابد و از درب خانه در مه زمستانی ناپدیدمیشود و خواننده را با گیجی و پرسش رها میکند و این درست جایی است که برای مارگارِت پایان داستان است.
کتاب بربادرفته ثروت هنگفت و شهرت بیپایانی برای مارگارِت به همراه داشت و تعادل زندگی آرامش را با همسر عزیزش، جان مارش، را بر هم زد. وی ضمن یادآوری خاطرهای از مادرش در اینباره میگوید:
«… دنیای تو هم روزی خراب و سوخته می شود و تو باید چیزی داشته باشی که بهش بیاویزی و من در همان کودکی تصمیم گرفتم سلاحم را در ذهن پرورش دهم و آن نوشتن بود.»
این کتاب، بیدرنگ، مارگارِت میچِل را بهعنوان «نویسندهای توانا» و نه تنها یک «زن نویسنده» مطرح کرد. او ترجیح داد که با نام خانم مارش شناخته شود چراکه مارگارِت میچِل نام معروف و ترسآوری بود. کتاب با قلم او و تصحیح جان مارش، همسرش، ساعتها در طول هفته و طی ده سال تکمیل شد. مارگارت بهحق کتابش را تقدیم به جان مارش کرد. پژوهشگران بر این باورند که تخصص ادبیِ جان مارش درست بهاندازهی میزان خلاقیت مارگارِت کتاب را به اثری جاودانه تبدیل کرده است.
نامش گرامی!
[۱] Ernest Dowson 1900 شاعر انگلیسی
[۲] . Medora Perkerson