مجموعه داستان «قطار شرق هرگز به مقصد نرسید» با ۱۰ داستان خود به آشکار ساختن تلخیهای واقعیت میپردازد، تلخیهایی که گاه با واقعگرایی جادویی ملس میشوند و گاه در تاریکی یک بنبست به پایان میرسند. شخصیتها، که در دنیای واقعی زاده شدهاند، در پی انکار دلسردی و ناامیدی زندگیِ خود هستند غافل از اینکه واقعیت قهارانه حضور دارد و باید برای تغییرش کاری کرد.
«مگسها» دور یک زن وِزوِز میکنند، «دختر شایسته» برای فضیلتهای برتر میجنگد، «زخم بیانتها» از درمان عواقب جنگ عاجز است، «پیکنیک» مشتاقانه در برابر مرگ یک انسان تخمه میشکند، «اضمحلال شکر در فنجان قهوه» ملتمسانه به عشق چنگ میاندازد تا زندگی را تاب آورد، «جشن بیکسی» برای آخرین روز زندگی کف میزند، «تلفن صحرایی» بارها زنگ میخورد، «نامیرا» دیگر میلی به بقاء ندارد و «زوشا» آرزو دارد روی دوپایش بایستد اما، در نهایت، قطار شرق هرگز به مقصد نمیرسد.