رمان «چراغها را من خاموش میکنم»، نوشتهی زویا پیرزاد که جایزهی بهترین رمان پارسی را از «مهرگان ادب» به دست آورده و همچنین برندهی جایزهی «هوشنگ گلشیری» شده، از جمله داستانهای ایرانی است که در فهرست برترینها قرار دارد. درونمایهی کتاب برگرفته از روزمرگیهای زنی خانهدار و صاحب سه فرزند است؛ شاید دلیل اقبال کتاب نثر ساده و روان داستان باشد. در واقع، این داستان هیچ پیچیدگی ادبی یا شخصیتی ندارد و از آغاز تا پایان با روایتی آرام پیش میرود. زن اصلیِ این داستان یک ارمنی است و در دوران پیش از انقلاب و به همراه خانواده و مادر و خواهرش در آبادان و در محلهی دریم، که ویژهی مهندسین شرکت نفت است، سکونت دارد. او، با وجود سکونت چندساله، باز هم گاهی از هوای آبادان دلگیر میشود و دلش خانهی پدریاش در تهران را میخواهد. این زن ارمنی خانهدار بهصورت روزمره کارهای خانه و نگهداری از فرزندان و پذیرایی از مهمانان و دوستان را انجام میدهد اما ناگهان ورود یک همسایهی جدید به محله زندگیاش را بهشکلی دگرگون میکند که فقط او از آن آگاه هست؛ دلشورههای ناشی از عشق پنهان او را دچار اضطراب و پریشانی میکنند و او از زندگی کسالتبار و تکراری خسته میشود و در ذهنش پرسشهای فلسفی شکل میگیرند و او همواره میکوشد به هر شکلی برای این بیتابیها مرحمی بیابد. بنابراین، او اندکی خود را از این روزمرگیها دور میکند. رمان «چراغها را من خاموش میکنم» از جنبههای گوناگونی میتواند بررسی شود. برای من، فضای تاریخی اهمیت زیادی دارد؛ زندگی روزمرهی مردم در آبادان پیش از انقلاب نیز همینطور. تقریباً کسی در این شهر بیکار نیست؛ هیچکس گرسنه نیست و اجناسی که در آبادان بهواسطهی داشتن بنادر و واردات بهوفور یافت میشوند حتی در پایتخت نیز به دست نمیآیند.
«توی فروشگاه استور مثل همیشه خنک بود و خوشبو. دوقلوها دویدند طرف قفسهی شکلات. کارمند فروشگاه پرسید: «ترولی یا بسکت؟» گفتم: «بسکت لطفاً.» سبد خرید را برداشتم و یکراست رفتم سراغ قسمت لوزام بهداشتی. زنی تکیه داده بود به چرخ دستی خریدش و به قفسهی صابونها و کِرِمها نگاه میکرد و چرخ دستی پر بود از انواع شکلاتها. بهم لبخند زدیم و او انگار که موظف به توضیح باشد گفت: «برای تهرانیهای شکلاتندیده سوغاتی میبرم؛ صابون و کِرِم هم خواستهاند.»
زنان ارمنی از آزادی اجتماعی مطلوبی برخوردارند و جنبشهای آزادیخواه و مترقیِ زنان ایرانی در حال شکلگیری است که خانم نوراللهی، منشی آقای آرتوش و همسر راوی داستان، بهشدت پیگیر این موضوع است و در این رابطه نشستهایی نیز برگزار میشوند. رمان «چراغها را من خاموش میکنم» روایتگر یک زندگی بیدغدغه و آرام خانوادهای بهنسبت متمدن در ایران دههی چهل و پنجاه است، دهههایی که مردم، بهویژه در مناطق جنوبی و نفتخیز، دغدغهی اقتصادی ندارند بلکه بهنوعی از رفاه بیشتری نسبتبه دیگر شهرهای ایران برخوردارند. همچنین ایران در آن دوران کشوری امن و مناسب برای مهندسین جوان خارجی است که بیشتر برای کار در شرکتهای نفتی وارد ایران میشوند و در این میان چه بسا وصلتهایی نیز بین دخترهای ایرانی و مهندسین خارجی شکل میگیرد که به اعتلای فرهنگ کمک میکند. به هر شکل، خواندن این رمان پُرفروش دههی هشتاد خالی از لطف نیست.
«کنارههای سرخ را تکتک خوردم و یاد پدرم افتادم که گفت: «نه با کسی بحث کن نه از کسی انتقادکن؛ هر کی هر چی گفت بگو حق با شماست و خودت را خلاص کن. آدمها عقیدهات را میپرسند، نظرت را نمیخواهند؛ میخواهند با عقیدهی خودشان موافقت کنی. بحث کردن با آدمها بیفایده است.»