قصر حلزونها
نرگس تاتاری
اندازهی خودم بود، موهایش به طرف بالا فر خورده بود و دوتا تیلهی مشکی توی چشمهایش برق میزد.
و پشت پیراهن گلدارش یک کولهی کوچک قرمز پیدا بود. آرامآرام به سمتم قدم برداشت و به چشمهایم خیره شد و گفت: «با من دوست میشی؟» (بیشتر…)